کد مطلب:313373 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

برخی از کرامات زینب کبری
اولا باید دانست كه وجود زینب كبری علیهاالسلام اصولا سراپا كرامت است، چه آنكه وی برگی از آن شجره ی طیبه است كه (أصلها ثابت و فرعها فی السماء)؛ ثانیا پرونده حیات و زندگانی او خود شهادت می دهد كه سراپا كرامت بوده است. با این همه، برای روشنایی چشم محبان و تنویر قلوب شیعیان به پاره ای از آنها اشاره می كنیم:

اول: همین قصه كه فوقا ذكر شد و در آن، حضرت زینب جلوه ای از غیب را به آن مرد نشان داد تا شأن و مقام اهل بیت علیهم السلام را بشناسند.



[ صفحه 94]



دوم: اجابت دعای او در حق ام الحجام و خراب شدن و آتش گرفتن فوری قصر او، كه در صفحات پیشین مذكور افتاد.

سوم: داستان جبل جوشن كه معدن مس بود و سقط طفلی كه محسن نام داشت كه در تاریخ ذكر شده است.

چهارم: تصرف او در نفوس، هنگام قرائت خطبه در بازار كوفه، حتی در جمادات؛ چنان كه نوشته اند: هنگامی كه فرمود ساكت شوید، نفسها در سینه ها حبس شد و زنگهای شتران دیگر صدا برنیاورد.

پنجم: لدنی بودن علم آن مخدره، به گواهی امام زین العابدین علیه السلام كه می فرمود: «یا عمة أنت بحمد الله عالمة غیر معلمة...».

ششم: اجابت نفرین او در حق كسی كه در مجلس یزید، یكی از دختران امام حسین علیه السلام را به كنیزی خواست.

هفتم: كیفیت متولد شدن او.

هشتم: حكایت طبخ حریره است.

نهم: خبر دادن از بقای آثار اهل بیت نبوت، و سرعت زوال سلطنت بنی امیه، در خطبه ای كه در مجلس یزید قرائت كرد، كه الفاظ شیوا و جملات پر شور آن خطبه، به تنهایی خود كرامتی است.

دهم: قصه ی شیر و فضه است كه ثقةالاسلام كلینی آن را در روضه ی كافی روایت كرده و در بحار و دیگر كتب مقاتل نیز مسطور است، و تفصیل ماجرای آن بر پایه ی نوشته ی كتاب انوار الشهادة به این قرار است كه: زمانی كه می خواستند بر ابدان طیبه اسب بتازند و این خبر وحشت اثر به حضرت زینب علیهاالسلام رسید، حضرتش سخت پریشان گشت و سر به آسمان برداشت و عرض كرد: بار خدایا، بنی امیه برادر مرا با لب تشنه بكشتند و سر مباركش را بر نیزه كردند و بدنش را برهنه در آفتاب گرم افكندند، با این حال، هنوز از بدن مجروح او دست برنمی دارند و می خواهند اسب بر بدن وی بتازند. بار خدایا، كاش زینب مرده بود و چنین حالت را مشاهده نمی كرد! بار خدایا، در این بیابان هیچ كس از بنی آدم بر ما ترحم نمی كند، زینب چه كند و چه چاره بنماید؟!

فضه ی خادمه چون اضطراب و گریه ی سیده ی خود را بدید، پیش دوید و عرض كرد:



[ صفحه 95]



ای سیده ی من، سفینه - مولای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چون كشتی او در هم شكست، خود را به جزیره ای رسانید و در آنجا شیری ظاهر شد و او را برداشته به پشت خویش سوار كرده به آبادانی رسانید. اگر اجازت فرمایی بروم و در این بیابان شیری هست او را خبردار كنم كه بنی امیه را این آهنگ است. زینب علیهاالسلام او را رخصت داد. فضه به سوی صحرا رفت، ناگاه شیری به نظرش درآمد. به شیر گفت: «یا أباالحارث، أتدری ما یریدون أن یعملوا غدا بأبی عبدالله؟». آن شیر سر حركت داد كه یعنی نمی دانم. فضه او را خبر داد. شیر با سر اشاره كرد كه من نمی گذارم و فهمانید كه تو از پیش برو و رهنمای من باش. شیر از عقب او آمد تا به قتلگاه رسید. پس آن شیر بیامد و دستهای خود را بر بالای جسد حضرت سیدالشهدا حمایل كرد و شروع به ناله و مویه نمود. چون سواران بیامدند و نظر بر آن شیر افكندند، دیگر جرئت ادامه ی آن جسارت نكردند. پسر سعد ملعون گفت: این فتنه ای است، وی را تحریك نكنید!

فضه خاتون می فرماید: چون به خیام حرم نزدیك شدم، صدای شیون و ناله ی بی بی زینب علیهاالسلام را شنیدم. عرض كردم: ای سیده ی من، این چه ناله و شیون است؟ اكنون من شیر را آوردم. علیا مخدره هر دو دست مبارك خود را بر سر زد و فرمود: ای فضه دیر رسیدی، همان بنی امیه اسب بر بدن برادرم تاخته، اعضا و جوارح او را در هم شكستند و پایمال سم ستوران نمودند.

در كافی مسندا روایت كرده است كه: «لما قتل الحسین علیه السلام أراد القوم أن یوطئوا الخیل. فقالت فضة لزینب: یا سیدتی ان سفینة كسر به فی البحر فخرج الی جزیرة، فاذا هو بأسد، فقال: یا أباالحارث أنا مولی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فهمهم بین یدیه حتی أوقفه علی الطریق و الأسد رابض فی ناحیة فدعینی أمضی الیه فاعلمه ما هم صانعون غدا؟ قال: فمضت الیه، فقالت: یا أباالحارث فرع رأسه ثم قالت: أتدری ما یریدون أن یعملوا غدابأبی عبدالله الحسین علیه السلام؟! یریدون أن یواطئوا الخیل علی جسده! فأشار برأسه، یعنی أنا أمنعهم فجاء الی القتلی، فقال عمر بن سعد: فتنة لا تثیروها، انصرفوا! فانصرفوا!».

علامه ی مجلسی در جلاء العیون همین خبر را ترجمه كرده است. و این سفینه، در سفرهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بار بسیار بر پشت می گرفت و لذا او را سفینه می گفتند، وگرنه



[ صفحه 96]



نام او مهران و به قولی قیس و كنیه ی او ابوعبدالرحمن، غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یا غلام ام سلمه بود كه او را آزاد كرد به شرطی كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خدمت نماید.

شیخ جعفر نقدی در كتاب زینب كبری علیهاالسلام آورده است كه: چون صبح شد، شیر با غرش تمام آشكار گشت. لشگر ابن سعد او را دیدند. عمر بن سعد گمان كرد آن حیوان آمده تا از گوشت كشته های به خون آغشته تغذی كند! گفت: بگذارید ببینیم چه می كند. همه، نظاره كنان، متوجه آن حیوان شدند. آمد در قتلگاه و كنار جسد حضرت امام حسین علیه السلام توقف كرد. سپس با دست و دندان خود یك یك تیرهایی را كه در سینه ی حضرت بود بیرون می كشید و اشك می ریخت. در نتیجه دیگر از میان لشگر سعد كسی جرئت نكرد گام پیش بگذارد و ابن سعد هم گفت: این فتنه ای است... كلینی «ره» می فرماید: این كرامتی بزرگ از حضرت زینب كبری علیهاالسلام بود كه شیر اطاعت كنیز او را نمود.

یازدهم: استجابت دعای آن مخدره است در موقع آتش زدن خیمه ها، و نفرین او به آن مرد كبود چشم كه در تواریخ آمده است.

دوازدهم: دیدن او جبرئیل و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در گودی قتلگاه. شیخ جعفر نقدی، در كتاب مذكور، از بحار از حضرت صادق علیه السلام روایت می كند كه زینب، در قتلگاه حضرت امام حسین علیه السلام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را دید و خطاب به سپاه یزید فرمود: ای لشگر، مگر نمی بینید پیغمبر خدا گریان است؟! وای بر شما! اگر نفرین كند زمین شما را فرو می برد و هلاك می نماید. فسوسا كه آن سنگدلان اعتنایی به حرف وی نكرده، بلكه آن را حمل بر جنون نمودند. مشاهده ی جبرئیل توسط آن مخدره نیز در تاریخ آمده است.

سیزدهم: علامه نوری در دارالسلام كرامتی را از حضرت زینب علیهاالسلام به این شرح روایت می كند:

سید محمد باقر سلطان آبادی، كه از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده، فرموده است در بروجرد به مرض درد چشم مبتلا شدم، بسیار سخت به حدی كه علمای طب از معالجه عاجز آمدند. از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند. مرض چشم شدت كرد و ورم بسیار نمو و دیگر سیاهی چشم نمایان نبود. از شدت درد چشم، خواب و آرام از من برفت و تمامی اطبای شهر را برای من آوردند و همه اظهار عجز نمودند از معالجه،



[ صفحه 97]



و بعضی می گفتند تا شش ماه محتاج معالجه است و برخی چهل روز.

این بیانات، روح مرا افسرده و خسته نموده حوصله بر من تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم، تا اینكه یكی از دوستان به من گفت: بهتر است برای استشفا به زیارت مشرف شوی، و من عازم سفر هستم با من بیا، و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشی شفا خواهی یافت. گفتمش: با این حال چگونه می توانم حركت كنم؟ مگر طبیب اجازه بدهد. چون به طبیب رجوع كردم، گفت: هرگز جایز نیست، و اگر حركت كنی یكسره نابینا خواهی شد و به منزل دوم نخواهی رسید كه بكلی از دیده محروم خواهی شد. رفیق من رفت و من به خانه برگشتم.

یكی دیگر از دوستان من آمد و گفت: مرض تو را، جز خاك كربلا و مقتل شهدا و مریض خانه ی اولیای خدا شفا نبخشد، و ضمنا خود شرح داد كه 9 سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه ی اطبا از معالجه ام عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امام حسین علیه السلام شفا حاصل شد؛ چنانچه میل داری متوكلا علی الله حركت كن.

من با توكل حركت كردم و در منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشم به درد آمد كه از فشار درد چشم چپ به درد آمد. همه ی مصاحبین، مرا ملامت كرده و متفقا گفتند: بهتر است كه مراجعت كنی. چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت، در خواب رفتم، حضرت علیا مكرمه صدیقه ی صغری زینب كبری علیهاالسلام را در عالم رؤیا دیدم. بر آن حضرت وارد شدم و گوشه ی مقنعه ی او را گرفته بر چشم خود كشیدم و از خواب بیدار شدم؛ دیگر هیچ المی و دردی در چشم حس نكردم و سفر را به پایان رساندم و هیچ دردی در چشم خود ندیدم و با چشم سالم دیگرم هیچ فرقی نداشت و آن واقعه را به رفقا گفتم، آنها به چشم من نگاه می كردند و می گفتند: ما آثار دردی نمی بینیم، و هیچ فرقی بین دو چشم شما نیست، و این كرامت را كه از حضرت زینب علیهاالسلام ظاهر گشته بود برای همه ی رفقا از زوار و غیر زوار نقل كردم [1] .


[1] رياحين الشريعه: جلد 3 صفحه ي 164.